گزارش مراسم بزرگداشت روز معلم

روز 11 ارديبهشت 1404 و در آستانۀ روز معلم، طی مراسمی با حضور مديران و اساتيد، خدمات مربيان و معلمان نيکوکار مجتمع آموزشی نيکوکار توانيابان مشهد مورد تقدير قرار گرفت. در اين مراسم که با عنوان «صد مه و آفتاب را نور تو است مقتبَس» برگزار گرديد، ابتدا از معلمان و مربیان عزیز و مخلصی که سالهای درازی به آموزش هنر و دانش به توانيابان پرداختهاند قدردانی به عمل آمد، و سپس آقايان دکتر فتاحی و دکتر اکبری از استادان دانشگاه فردوسی مشهد در سخنان خود به نقش و مسئوليت دانشگاه در عرصۀ ديگردوستی و ترويج اين فرهنگ در ميان اقشار فرهيختۀ جامعه پرداختند. در زیر متن این سخنان را می خوانید:
متن سخنرانی دکتر رحمتالله فتاحی (عضو هیات علمی پیشکسوت دانشگاه فردوسی)
مسئولیت دانشگاهها در ارتقای نیکوکاری و جهانبینی متعالی
در شرایط کنونی که هزاران نهاد و فرد دستاندرکار سوداگری هستند، نمونهای از این سوداگری را در مرگ در بندرعباس شاهد بودیم که کفه ترازو را به نفع خود سنگین میکنند. اگر ما در برابر این رخدادها سکوت کنیم، کفه ترازو به نفع آنان سنگینتر خواهد شد و مسیر جامعه را به سمت نابودی خواهد کشاند. بنابراین، در چنین رخدادهایی باید با علاقمندی شرکت کرده و از آنها پشتیبانی کنیم؛ این وظیفه ملی و انسانی هر ایرانی است.
دانشگاه، به عنوان مهمترین نهاد آموزش عالی هر جامعه، مسئولیتهای گوناگونی دارد. در جوامع آزاد و پیشرفته، مدیران کشور معمولاً از جامعه دانشگاهی هستند زیرا افراد دانشگاهی فرایندی را طی کردهاند و به اندیشههایی رسیدهاند که تمایل دارند آنها را در اداره کشور پیاده کنند. بنابراین، دانشگاه باید به شکلدهی به جهانبینی و شعور انسانها بپردازد، نه فقط تدریس دروس. ما معلمان دانشگاه باید مراقب باشیم که در کنار تدریس دروس، جهانبینی متعالی را به دانشجویان منتقل کنیم تا آنها بتوانند به مسئولیتهای اجتماعی خود بهتر عمل کنند.
جهانبینی، به معنای درک و فهم فرد از جهان هستی، بسیار مهم است و تأثیر زیادی در زندگی فردی و اجتماعی دارد. این تفاوتها بین انسانها و جوامع، اساساً بر اساس نوع جهانبینی آنها شکل میگیرد. سعدی، حافظ، مولوی و بسیاری دیگر در تاریخ تلاش کردند جهانبینی خاص خود را به ذهن انسانها منتقل کنند. وقتی سعدی میسراید “بنی آدم اعضای یک پیکرند”، تنها یک شعر نمیسراید، بلکه پیامی عمیق درباره همبستگی انسانها و مسئولیتهای مشترک آنها در برابر یکدیگر منتقل میکند.
اگر دانشگاهها بتوانند چنین جهانبینیای را در ذهن دانشجویان شکل دهند، آنگاه هر فرد احساس مسئولیت کرده و به درک بهتری از موقعیت خود در جهان خواهد رسید. انسانها میفهمند که در برابر طبیعت و دیگر موجودات هستی مسئولیت دارند و باید تلاش کنند تا روابط خود را با دیگران بازتعریف کنند. این بازتعریف، همان نیکوکاری است، که فراتر از کمکهای مالی بوده و شامل تأثیرگذاری مثبت در زندگی دیگران است.
نیکوکاری تنها به ساخت بیمارستانها، مساجد یا درمانگاهها محدود نمیشود. کار نیکوکاری پیامتهایی دارد که تأثیر آنها در ذهن افراد باقی میماند. فردی که به یک درمانگاه خیریه میرود و از خدمات آن بهره میبرد، نه تنها مشکل خود را حل کرده است، بلکه احساس مسئولیت بیشتری در برابر دیگران پیدا میکند.
این تأثیرات باید در چهارچوب جهانبینی متعالی تحلیل شوند. نیکوکاری تنها کمک مالی نیست؛ بلکه شکلدهی به جهانبینی و تأثیرگذاری بر رفتار و اندیشههای فردی و اجتماعی است. همانطور که در تاریخ دیدهایم، کسانی که فقط در اندیشه خود بودند و از دگرخواهی غفلت کردند، هیچگاه به جایی نرسیدند و نام نیکویی از خود به یادگار نگذاشتند.
بنابراین، مسئولیت دانشگاهها و معلمان آنها در ارتقای نیکوکاری و جهانبینی متعالی بسیار حیاتی است. این نقش اساسی دانشگاهها باید در تمام مراحل تحصیل، از مقطع ابتدایی تا دانشگاه، لحاظ شود تا افراد نه تنها مهارتهای حرفهای، بلکه مسئولیتهای اجتماعی و اخلاقی خود را نیز بشناسند.
در نهایت، اگر دانشگاهها و نظام آموزشی به این مهم توجه کنند، کفه ترازو به نفع یک جامعه نیکوکار و فرهیخته سنگینتر خواهد شد. کشورهای پیشرفتهای چون مالزی و سنگاپور این فرآیند را طی کردهاند و امروز با کمترین فساد و دزدی روبهرو هستند. ما نیز باید در این مسیر تلاش کنیم تا جامعهای سالم و انسانمحور بسازیم.
امیدوارم که همگان در این راه گام برداریم و به هر شکلی که میتوانیم، نیکوکاری را در جامعهمان گسترش دهیم.
متن سخنرانی دکتر حسين اکبری (عضو هیات علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه فردوسی مشهد)
ارتباط دانشگاه و نهادهای اجتماعی؛ راهکاری برای بهبود وضعیت اجتماعی
جامعه را اگر بهعنوان یک موجودیت پیچیده در نظر بگیریم، میتوانیم سه سطح را برای آن در نظر بگیریم: در یک سطح، افراد قرار دارند که بهعنوان کنشگران فردی فعالیت میکنند؛ در سطحی دیگر، ساختارها و نظامهای کلان حاکم هستند که قواعد، سیاستها و بسترهای اصلی را شکل میدهند؛ و در سطح میانی، گروهها و سازمانها قرار دارند که واسط میان افراد و ساختارهای کلاناند. این سه سطح در یک رابطه رفتوبرگشتی دائمی با هم هستند، یعنی تعامل و تأثیر متقابل دارند و در نهایت، فضایی را ایجاد میکنند که پیامدهای مختلف اجتماعی در آن ظاهر میشود.
هر پدیدهای که در جامعه اتفاق میافتد، حاصل ارتباط و برهمکنش این سه سطح است. منِ فردی که میخواهم کاری انجام بدهم، ناگزیر تحت تأثیر ساختارهای کلان جامعه قرار دارم، تحت تأثیر قوانین، سازمانها، نهادها و سیاستها هستم. همانطور که ساختار برای من محدودیتهایی ایجاد میکند، من هم میتوانم بهعنوان یک کنشگر در سازمانها و در کل جامعه تأثیرگذار باشم؛ یا ساختار موجود را بازتولید کنم یا آن را تغییر بدهم.
به همین خاطر، وقتی میخواهیم درباره جامعه و تحولات آن صحبت کنیم، باید در نظر بگیریم که هیچکدام از ما در خلأ فعالیت نمیکنیم. نقشی که هر یک از ما در جامعه ایفا میکنیم—چه بهعنوان استاد دانشگاه، چه معلم، چه کارمند یا هر عنوان دیگر—درون همین چرخه و همین نظام پیچیده قرار میگیرد. دوستانی که در این جمع حضور دارند و بهویژه کسانی که در زمینههای اجتماعی فعالاند، بهخوبی میدانند که منظورم از این محدودیتهای ساختاری چیست و چگونه گاه نهادها و ساختارها میتوانند دستوپای فعالیتهای اجتماعی را ببندند. اما در عین حال، همین فعالیتهای فردی و جمعی میتوانند با قدرت، بر ساختار اثر بگذارند. مثلاً مجموعههایی مثل «توانیابان» نمونهای روشن از این نوع تأثیرگذاریاند؛ تأثیر کنشگری فردی که به کنشگری گروهی منجر شده و در نهایت ساختار را هم تحت تأثیر قرار داده است.
در واقع، رابطه فرد و جامعه رابطهای دوسویه است که تمام فرایندهای اجتماعی را شکل میدهد. سلامت یا ناسلامتی جامعه، به کیفیت همین رابطه بستگی دارد. ما تنها زمانی میتوانیم از «فرد سالم» صحبت کنیم که «خانوادهای سالم» پشت او باشد خانوادهای که نه فقط از نظر جسمی، بلکه در ابعاد روانی، اجتماعی و معنوی هم سلامت داشته باشد. این همان تعریفی است که سازمان جهانی بهداشت از سلامت ارائه میدهد. در نهایت، خانوادههای سالم جامعهای سالم میسازند و برعکس، جامعه سالم زمینه را برای رشد و سلامت افراد و خانوادهها فراهم میکند. اما متأسفانه در شرایط کنونی، ما با چرخهای مواجهایم که در آن فرد، خانواده و جامعه، همگی در یک وضعیت منفی قرار گرفتهاند و این، یکی از چالشهای جدی پیش روی ماست.
حالا وقتی از سلامت فردی صحبت میکنیم، باید ببینیم وضعیت فعلی جامعه ما در چه شرایطی قرار دارد. متأسفانه افراد در جامعه ما از جنبههای مختلف جسمی، روانی و اجتماعی در وضعیت مناسبی نیستند. اگر از بُعد جسمی آغاز کنیم، آمارهای رسمی که در دو تا سه سال اخیر منتشر شدهاند، حاکی از آناند که سن ابتلا به بیماریهایی مثل سرطان در ایران حدود ده سال زودتر از میانگین جهانی است. یعنی افراد در جامعه ما، ده سال زودتر از مردم بسیاری از کشورها به سرطان مبتلا میشوند. همچنین آمار سکتههای قلبی و مغزی نیز افزایش یافته و این نشاندهنده آن است که وضعیت سلامت جسمی جامعه در شرایط بحرانی قرار دارد.
در کنار این، رشد انواع و اقسام بیماریها در ابعاد مختلف هم قابل مشاهده است. از سوی دیگر، بر اساس دادههای موجود، حداقل یکسوم از افراد جامعه دچار اختلالات روانشناختی هستند؛ اختلالاتی که نیازمند مداخله تخصصی و رواندرمانیاند. این آمار نهتنها نگرانکننده، بلکه هشداری جدی برای سیاستگذاران حوزه سلامت روان است.
از منظر اجتماعی نیز، وضعیت چندان بهتر نیست. آسیبهای اجتماعی بهقدری گسترده شدهاند که امروز در ردیف پنج اولویت نخست کشور قرار گرفتهاند. کسانی که با سیستمهای قضایی، سلامت اجتماعی یا نهادهای حمایتی در ارتباط هستند، بهخوبی از عمق این وضعیت آگاهاند. بهطور خاص، اگر نگاهی به شهر مشهد بیندازیم—که البته در برخی حوزهها پیشگام است—میبینیم که همواره در رتبههای اول تا سوم کشور از نظر بروز و تنوع آسیبهای اجتماعی قرار دارد. این یعنی ما در محیطی مشغول به کار و زندگی هستیم که از نظر شاخصهای اجتماعی، محیطی نسبتاً ناسالم به شمار میآید. اگر کسی شک دارد، کافیست سری به دادگاهها، مراجع قضایی یا مراکز حمایتی بزند تا از نزدیک روند رو به رشد آسیبها و ناهنجاریها را مشاهده کند.
آسیبهای اجتماعی امروز دیگر فقط در حد مشاهدههای میدانی یا داوریهای شخصی نیستند؛ آمارهای رسمی و پژوهشهای ملی نیز گویای وضعیت نگرانکنندهای هستند. در کنار آسیبهای جسمی و روانی، وضعیت سلامت معنوی نیز جای تردیدی باقی نگذاشته که با ساختاری روبرو هستیم که هم فرد، هم خانواده و هم جامعه به شکلی نگرانکننده با ناسالمی دستوپنجه نرم میکنند. نکته تلختر آنکه این وضعیتها به جای خنثی کردن یکدیگر، در دور باطلی قرار دارند که مدام همدیگر را تقویت میکنند؛ یعنی نوعی خودتقویتی در جریان است که اگر در نقطهای این چرخه شکسته نشود، رسیدن به جامعه سالم، فرد سالم و خانواده سالم عملاً ممکن نخواهد بود.
در این میان، نهادهای مختلف بهویژه دانشگاهها نقش مهمی در مداخله و اصلاح این چرخه دارند. برای ورود به بحث سلامت اجتماعی، بهتر است ابتدا نگاهی بیندازیم به مولفههای کلان آن: تعاملات اجتماعی گرم، انصاف، عدالت، همبستگی اجتماعی، اخلاقمداری، قانونپذیری، و اعتماد عمومی. اما واقعیت این است که پیمایشهای ملی در ایران بهخوبی نشان دادهاند که بسیاری از این مؤلفهها با چالشهای جدی مواجه هستند.
درک عمومی از عدالت در جامعه منفی است، و این منفیگرایی تنها محدود به نسبت شهروندان با نهادهای رسمی نیست، بلکه حتی ادراک افراد از یکدیگر هم اغلب بار منفی دارد. بهویژه در شهر مشهد، مطالعات نشان دادهاند که میزان بدبینی و بیاعتمادی میان شهروندان بیشتر از میانگین کشور است. سرمایه اجتماعی ایرانیان نیز چنین روندی را تأیید میکند. شاید برخی تمایلی نداشته باشند این واقعیتها را بیان کنیم، اما اگر ندانیم دقیقاً در چه بستر اجتماعیای در حال فعالیت هستیم، چطور میتوانیم اقدام مؤثری انجام دهیم؟
کار خیر و مشارکت اجتماعی بدون اعتماد و ادراک مثبت میان شهروندان شکل نمیگیرد. کاهش تعاملات اجتماعی، بالا بودن سازوکارهای خشونتزا، و دیگر عوامل ذکرشده، محیط اجتماعی ما را به بستری بدل کردهاند که بهشدت نیازمند فعالیتهای بازسازی اجتماعی است. باید به نقطهای برسیم که هر فرد جایگاه خود را در جامعه بداند، نحوه تعامل سالم با دیگران را بشناسد، و بتواند نقش سازندهای ایفا کند.
اما برای تحقق این هدف، ما با یک مانع اساسی روبهرو هستیم: شکست در سیاستگذاری اجتماعی. دیگر نمیتوان این واقعیت را انکار کرد. آسیبها وقتی رشد میکنند—آنهم نه بهصورت خطی، بلکه بهشکل نمایی—نشان میدهد اقدامات گذشته در زمینههایی چون طلاق، ازدواج، فرزندآوری یا حتی ارتقاء سرمایه اجتماعی، یا اثربخشی کافی نداشتهاند یا نتوانستهاند پیچیدگی وضعیت را مدیریت کنند. این شکست، هم در سطوح بالای حاکمیتی مورد اشاره قرار گرفته، و هم در سطوح میانی و اجرایی بهروشنی احساس میشود.
دلیل اصلی این ناکامی آن است که ما با پدیدههایی روبهرو هستیم که در دسته “مسائل پیچیده” قرار میگیرند. اینها نه مسائل سادهاند که راهحلهای سرراست داشته باشند، و نه حتی مسائل فنیِ بغرنجی که صرفاً با اتکا به دانش تخصصی حل شوند. بلکه مسائلیاند که هر مداخلهای در آنها میتواند نتایجی غیرمنتظره و گاه معکوس بهدنبال داشته باشد.
برای مثال، ممکن است سیاستی طراحی شود برای ارتقاء فرزندآوری یا بهبود حال مردم، اما در عمل باعث تشدید مشکلات و کاهش رفاه روانی شود. ویژگی مسائل پیچیده این است که نمیتوان با یک فرمول مشخص به آنها پاسخ داد. همانطور که میتوان هزاران موشک را با یک فرمول ساخت، اما هیچ فرمولی برای تربیت قطعی “فرد صالح” یا “شهروند دگردوست” وجود ندارد.
شناخت این ویژگیها، گام اول برای طراحی مداخلاتی مؤثر در حوزههای اجتماعی است. مسیری که هرچند دشوار و مبهم است، اما از همین شناخت آغاز میشود.
ما با یک سیستم اجتماعی پیچیده طرف هستیم؛ سیستمی که بر اساس مطالعهای در یکی از رسالههای دکترایی که زیر نظر من انجام شد، حداقل ۹۵ عامل شناساییشده در شکلگیری پدیده کودک کار تأثیرگذارند. این عوامل در سطوح مختلف با یکدیگر تعامل دارند و مجموع آنهاست که خروجیهایی همچون آسیبهای اجتماعی را پدید میآورد.
هیچکدام از سازمانها یا نهادها بهتنهایی قادر به حل این مسائل نیستند. نه دانشگاه، نه بهزیستی، نه استانداری. همه این بازیگران باید با رویکردی جامع و هماهنگ با یکدیگر همکاری کنند. نکته کلیدی، نگاه سیستمی به مسائل اجتماعی است؛ چیزی که متأسفانه در حال حاضر در کشور ما جای خالیاش احساس میشود.
یکی از مهمترین دلایل این ناکامی، نبود رویکرد سیستمی، موازیکاری و کارهای جزیرهای نهادهاست. هرکسی کار خودش را میکند؛ اما هیچ سیستم کلی وجود ندارد که اجزای این مجموعه را به هم پیوند دهد.
این رویکرد به ما میگوید اگر میخواهیم یک پدیده اجتماعی را درک کنیم، باید کلیت آن را ببینیم، نه اینکه آن را تکهتکه کنیم و مسئولیتش را بین نهادهای مختلف پخش کنیم. هر جامعه مجموعهای از اجزاست که بین آنها روابط مشخصی برقرار است. پدیدهای که ما با آن مواجه میشویم، محصول همین روابط است؛ آنچه در نظریه سیستمها به آن emergence گفته میشود.
بر همین اساس، اگر امروز وضعیت امید به آینده یا طلاق یا دگردوستی در جامعه به شکلی خاص درآمده، این حاصل کیفیت روابط بین اجزای آن سیستم است. ما در مطالعهای که درباره طلاق انجام دادیم، تلاش کردیم روابط سازمانهای مختلف فعال در این حوزه را بررسی کنیم. مشخص شد که ارتباط این نهادها بسیار ضعیف است و هر کدام صرفاً در حوزه خودشان فعالاند، بدون هیچ سازوکار سیستمی برای همافزایی.
ما بر اساس این نگاه سیستمی، مدلی برای مداخله در حوزه آسیبهای اجتماعی طراحی کردیم که حداقل سه سطح را دربرمیگیرد.
برای مقابله با این آسیبها، نیاز داریم که همه اجزای جامعه در تعامل و هماهنگی با یکدیگر عمل کنند. این اجزا شامل شهروندان، نهادهای عمومی، شبهدولتی و سازمانهای مردمنهاد هستند که بهعنوان حلقههای مهم در این چرخه اجتماعی ایفای نقش میکنند. علاوه بر اینها، سازمانهای حاکمیتی ملی، استانی و اجرایی نیز باید روابط منسجم و مؤثری با یکدیگر برقرار کنند تا ساختاری متشکل ایجاد کنند که در برابر آسیبهای اجتماعی بتواند مقاومت کند.
نکتهای که باید بر آن تأکید کنم این است که دانشگاه بهعنوان جزئی از این سیستم باید در تعامل با سایر اجزا، بهویژه نهادهای عمومی و مردمنهاد، نقشش را بهدرستی ایفا کند. دانشگاه زمانی میتواند به رسالت اجتماعی خود عمل کند که در کنار سایر نهادها بهصورت یکپارچه و منسجم فعالیت کند و از دل این تعاملها، نتیجهگیری و اثرگذاری اجتماعی حاصل شود.
دانشگاه باید نقش خود را در ارتباط با نهادهای مختلف و بهویژه مردمنهادها مشخص کند. اگر این روابط بهدرستی تعریف شوند، مسئولیت اجتماعی دانشگاه بهطور خودکار انجام میشود. نیاز به تعیین دستورالعملهای خاص برای مسئولیت اجتماعی دانشگاهها وجود ندارد، چرا که این ارتباطات بهطور طبیعی از درون سیستم بیرون میآید و دانشگاه متوجه میشود که باید چگونه با دیگر نهادها و سازمانها تعامل داشته باشد.
نگاه سیستمی به این معناست که دانشگاه و سایر اجزای سیستم باید بهعنوان یک کل دیده شوند که در کنار هم فعالیت کنند. این همکاری و تعامل میتواند به کاهش آسیبهای اجتماعی، بهبود وضعیت جامعه و افزایش اعتماد اجتماعی منجر شود. در نهایت، این رویکرد بهگونهای طراحی میشود که بتوانیم بهطور مؤثرتر از ظرفیتها و توانمندیهای هر نهاد استفاده کنیم.
در جلسات مختلف با دوستان در حوزه قضائی نیز به این نکته اشاره کردهام که باید از افزایش مراکز حمایتی و زندانها بهعنوان نشانهای از ناکامی اجتماعی اجتناب کنیم. هیچوقت نباید از افزایش این مراکز خوشحال باشیم. این نشاندهنده افزایش آسیبهاست. زمانی باید خوشحال باشیم که این مراکز تعطیل شوند؛ چرا که نشاندهنده موفقیت در پیشگیری از آسیبها و حرکت به سوی یک جامعه سالم است.