اسب سیاه

اسب سیاه

book016

این‌روزها صفحه اینستاگرام‌مان‌ را که باز می‌کنیم، به‌یکباره فردی روبه‌روی‌مان ظاهر می‌شود و از راه‌های موفقیت در زندگی و کسب‌وکار و… می‌گوید و نسخه‌پیچی می‌کند. گویی دستورالعمل‌های واحدی برای موفقیت وجود دارد و «زندگی بهتر» در گرو تکرار طوطی‌وار همین نسخه‌هاست. «ادبیات موفقیت» انگار در این زمانه فربه‌تر از همیشه شده است و دکانی برای برخی. اما مگر همه آن‌هایی که در حوزه‌های مختلف به موفقیت دست پیدا کرده‌اند، با وجود تفاوت‌های فردی‌شان، از معیارهای استاندار یکسانی بهره برده‌اند؟!
«تاد رز» و «اگی اگاس» در کتاب «اسب سیاه»، به آن دسته از انسان‌هایی که بدون طی مسیر متعارف و معمول، به‌ موفقیت‌های چشمگیری می‌رسند، عنوان «اسب سیاه» را داده‌اند. اسب‌های سیاه همان انسان‌هایی هستند که مسیر ویژه و منحصربه‌فرد خود را برای طی طریق موفقیت در پیش گرفته‌اند و سایر انسان‌ها را انگشت‌به‌دهان باقی گذاشته‌اند. مؤلفان کتاب با استناد به زندگی این دسته از افراد به مخاطبان خود ثابت می‌کنند که برای دستیابی به موفقیت، یک مسیر و قالب ازپیش‌تعیین‌شده وجود ندارد و اگر فکر می‌کنید زندگی شما تاکنون شبیه هیچ‌کدام از شخصیت‌های موفق نبوده، لازم نیست غصه بخورید؛ فقط باید از جای خود بلند شوید و مسیر موفقیت‌تان را کشف کنید. کتاب پیش‌ رو اثری است هنجارشکنانه که تمامی باورهای نادرست در مورد موفقیت را به چالش می‌کشد و بی‌پایه‌و‌اساس بودن برخی از آن‌ها را برای خوانندگان اثبات می‌کند. نویسندگان به جای نشان دادن یک راه برای رسیدن به موفقیت، مخاطبان‌شان را یاری می‌دهند تا خود این راه را بسازند؛ یعنی شخصی‌سازی در برابر استانداردسازی. این روش از نظر آن‌ها تنها راه ممکن برای کامیابی در دوره‌ای است که ما در آن زندگی می‌کنیم.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «در مبارزه‌ برای نجات روح توانمندی انسان راهی برای آشتی وجود ندارد. تمام تعارضات تلخ بین ذهنیت استانداردسازی و ذهنیت اسب سیاه، از دیدگاه واگرای آن‌ها درباره‌ توانمندی انسان نشئت می‌گیرد. ذهنیت قدیمی می‌گوید که فقط افراد خاص استعداد دارند اما ذهنیت جدید می‌گوید که همه استعداد دارند. ممکن نیست هر دوی این ادعاها هم‌زمان صحیح باشند. باید انتخاب کنید که می‌خواهید در کدام جبهه بجنگید».

درستایش اشتباه

درستایش اشتباه

book015

در گوش بسیاری از ما از کودکی تا بزرگسالی خوانده بودند که شکست نقطه مقابل موفقیت است. در مقابل این دوگانه‌پنداری، در سال‌های گذشته، موجی دیگر شکل گرفت که از قضا آدمی را به‌شکست خوردن و نهراسیدن‌ از آن تشویق می‌کرد. اکنون انگار بین دو فرهنگ شکست گیر افتاده‌ایم: یکی که از شکست به هر قیمتی اجتناب می‌کند و دیگری که ما را به شکست خوردن مکرر تشویق می‌کند. اما هر دو رویکرد گویی در یک ویژگی مشترک‌اند؛ توانایی تمایز بین شکست خوب و بد را ندارند و این ما را از فرصت تجربه «شکست درست» محروم می‌کند.
«ایمی ادموندسن» در کتاب «درستایش اشتباه» با ارائه چارچوبی نوآورانه، به ما می‌آموزد که چگونه شکست را هوشمندانه تحلیل، مدیریت و استفاده کنیم. چارچوب ارائه‌شده در کتاب پیش رو، به مخاطبان خود کمک می‌کند خطاپذیری را بپذیرند و هوشمندانه‌تر با ریسک‌ها مواجه شوند. درواقع نویسنده در این کتاب، اید غیررایجی را بررسی می‌کند: برای پیشبرد نوآوری و دستیابی به موفقیت پایدار باید شکست را عاملی ضروری دانست اما شکست تنوعی از دلایل دارد که باید آموخت و شکست‌های غیرمفید را کاهش داد.در جایی از کتاب می‌خوانیم: «یادگیری از شکست تنها به‌معنای پذیرش احتمال اتفاق افتادن آن‌ها نیست، بلکه به معنای جست‌وجوی فعالانه فرصت‌ها برای درس گرفتن از آن‌هاست. این امر مستلزم ایجاد فرهنگی است که در آن کارمندان احساس امنیت کنند تا ریسک‌های حساب‌شده انجام دهند، ایده‌های جدید را آزمایش کنند و شکست‌ها را بدون ترس از تنبیه گزارش دهند».