کتاب بخشش

کتاب بخشش

book014

بسیاری از ما تصور اشتباهی از مفهوم بخشش داریم و فکر می‌کنیم بدان معناست که باید اتفاق بدی که برای‌مان افتاده را فراموش کنیم؛ اما این حالت انکار نام دارد و نه بخشش. حال آن‌که بخشش تنها به گذشته مربوط می‌شود و به معنی رها کردن رنج‌هایی است که از یک نفر یا حادثه‌ای دیده‌ایم. نخستین قدم در بخشش، پذیرش و غیرقابل تغییر بودن اتفاق رخ داده است. پس بعد از این مرحله است که نباید دیگر به آن فکر کنیم، عصبانی یا ناراحت شویم و آن را پروبال دهیم. برای این کار هم نباید فرد دیگری را دخالت دهیم؛ در حقیقت بخشش اتفاقی درونی است که بین ذهن و قلب‌مان رخ می‌دهد.
«دسموند توتو و امفو توتو»، نویسندگان کتاب «کتاب بخشش، شاهراه نجات انسان و جهان از درد و رنج»، بر این مهم تأکید دارند که در وجود هر یک از ما توانایی فطری و ذاتی وجود دارد که می‌توانیم از عمق درد و رنج، شادی و نشاط خلق کنیم. در بدترین و ناامیدکننده‌ترین شرایط، امیدواری را پیدا کنیم و در صورت لزوم هر رابطه‌ای را به صلح و آشتی تبدیل کنیم. آن‌ها معتقدند که بخشش واقعا ما را آزاد می‌کند. نویسندگان در کتاب پیش رو به مخاطبان خود می‌آموزند که بخشش واقعا چیست، چگونه این کار را باید انجام دهیم، سطوح بخشش چیست و اطلاعات بسیار ارزشمندتری در مورد چگونگی واقعا رها کردن و نه فقط در خواسته‌ها و کلمات، بلکه در ذهن و قلب. در جایی از کتاب می‌خوانیم: «اگر خودتان را تنبیه و سرزنش کنید، چه کمکی به شما می‌شود؟ جز اینکه عذاب وجدان داشته باشید، اتفاق خاصی نمی‌افتد. مادامی‌ که باور داشته باشید بی‌ارزش هستید و باید از خودتان خجالت بکشید، توانایی‌های‌تان محدود خواهد شد و آن خوشی که مستحق داشتنش بودید، کم می‌شود».

تله نصيحت

تلۀ نصيحت

book013

بسیاری از ما در طول زندگی‌مان بارها با نصیحت‌گری بی‌فایده و گاه خودنمایانه از جانب اطرافیان مواجه شده‌ایم و هر بار رنجیده‌ایم؛ اما چرا؟ اصلاً چه کسی استحقاق نصیحت کردن دیگری را دارد؟
آیا دانش ما نسبت به موضوعی که فرد مقابل با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند کافی است تا خود را در مقامی بالاتر از او ببینیم و شروع به ارائه‌ راهکار کنیم؟ انگار همه‌ ما به صورت طبیعی درون‌مان یک هیولای نصیحت داریم که در قالب‌های مختلف – راه‌حل بده، مراقبت کن، کنترل کن – خودش را بروز می‌دهد و در جست‌وجوی چیزی نیست جز لذت و پاداش کوتاه‌مدت.
درواقع نصیحت کردن را که به ما حس برتری و دانش و فضیلت می‌دهد، دوستن داريم! اما آیا این کار ما را به هدف اولیه‌ نصیحت‌مان، یعنی اصلاح یک رفتار یا حل یک مشکل می‌رساند؟ یا فقط باعث هدر رفتن انرژی نصیحت‌کننده و انفعال فرد نصیحت‌شونده می‌شود؟ آیا فقط با خویشتن‌داری می‌توان از شر هیولای نصیحت خلاص شد؟
«مایکل بونگی استانیر» در کتاب «تله نصیحت»، می‌کوشد مخاطب را با شخصیت‌های مختلف هیولای نصیحت آشنا کند، اهداف اولیه‌ نصیحت کردن را به او یادآوری کرده و بیاموزد که فروتنی و کنجکاوی یک تغییر ساده نیست و نمی‌شود یک‌شبه به آن دست یافت؛ بلکه پیچیده است و ضروری است که برای دستیابی به آن تمرین و تفکر کرد و پذیرای تغییر بود. استانیر بر این مهم تأکید دارد که تمایل افراد برای ارائه راه‌حل‌های فوری و مستقیم، به‌جای تشویق دیگران به‌تفکر مستقل و حل مسئله اگرچه با نیت خوب انجام می‌شود، اما می‌تواند مانع رشد، خلاقیت و استقلال افراد شود.
در جایی از کتاب می‌خوانیم: «همیشه سراغ سؤال‌هایی بروید که با «چه» همراه‌اند. از «چرا‌» اجتناب کنید؛ زیرا بعضی وقت‌ها ممکن است موجب عکس‌العمل تدافعی شود، و از «چطور‌» هم باید دوری ‌کنیم؛ زیرا خیلی سریع گفت‌وگو را می‌برد به مرحلۀ‌ حل مسئله و تعیین اقدامات. سؤال‌های دارای «چه‌» اما در کنجکاوی ریشه دارند، و برای اینکه به درک جدیدی از مسئله برسیم بهترین انتخاب در دسترس‌اند».