تله نصيحت

تلۀ نصيحت

book013

بسیاری از ما در طول زندگی‌مان بارها با نصیحت‌گری بی‌فایده و گاه خودنمایانه از جانب اطرافیان مواجه شده‌ایم و هر بار رنجیده‌ایم؛ اما چرا؟ اصلاً چه کسی استحقاق نصیحت کردن دیگری را دارد؟
آیا دانش ما نسبت به موضوعی که فرد مقابل با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند کافی است تا خود را در مقامی بالاتر از او ببینیم و شروع به ارائه‌ راهکار کنیم؟ انگار همه‌ ما به صورت طبیعی درون‌مان یک هیولای نصیحت داریم که در قالب‌های مختلف – راه‌حل بده، مراقبت کن، کنترل کن – خودش را بروز می‌دهد و در جست‌وجوی چیزی نیست جز لذت و پاداش کوتاه‌مدت.
درواقع نصیحت کردن را که به ما حس برتری و دانش و فضیلت می‌دهد، دوستن داريم! اما آیا این کار ما را به هدف اولیه‌ نصیحت‌مان، یعنی اصلاح یک رفتار یا حل یک مشکل می‌رساند؟ یا فقط باعث هدر رفتن انرژی نصیحت‌کننده و انفعال فرد نصیحت‌شونده می‌شود؟ آیا فقط با خویشتن‌داری می‌توان از شر هیولای نصیحت خلاص شد؟
«مایکل بونگی استانیر» در کتاب «تله نصیحت»، می‌کوشد مخاطب را با شخصیت‌های مختلف هیولای نصیحت آشنا کند، اهداف اولیه‌ نصیحت کردن را به او یادآوری کرده و بیاموزد که فروتنی و کنجکاوی یک تغییر ساده نیست و نمی‌شود یک‌شبه به آن دست یافت؛ بلکه پیچیده است و ضروری است که برای دستیابی به آن تمرین و تفکر کرد و پذیرای تغییر بود. استانیر بر این مهم تأکید دارد که تمایل افراد برای ارائه راه‌حل‌های فوری و مستقیم، به‌جای تشویق دیگران به‌تفکر مستقل و حل مسئله اگرچه با نیت خوب انجام می‌شود، اما می‌تواند مانع رشد، خلاقیت و استقلال افراد شود.
در جایی از کتاب می‌خوانیم: «همیشه سراغ سؤال‌هایی بروید که با «چه» همراه‌اند. از «چرا‌» اجتناب کنید؛ زیرا بعضی وقت‌ها ممکن است موجب عکس‌العمل تدافعی شود، و از «چطور‌» هم باید دوری ‌کنیم؛ زیرا خیلی سریع گفت‌وگو را می‌برد به مرحلۀ‌ حل مسئله و تعیین اقدامات. سؤال‌های دارای «چه‌» اما در کنجکاوی ریشه دارند، و برای اینکه به درک جدیدی از مسئله برسیم بهترین انتخاب در دسترس‌اند».

زندگی نزیسته‌ات را زندگی کن

زندگی نزیسته‌ات را زندگی کن

book012

بسیاری از ما در دو دهۀ نخست زندگی خود به‌شدت در تلاش هستیم برای پیشرفت در تحصیل، کار و حرفۀ خود، برای یافتن شریک عاطفی، تشکیل خانواده و گاه انجام دادن وظایف فرهنگی‌ و اجتماعی‌ای که جامعه از ما طلب می‌کند. گاه بهای زندگی بدین سبک و سیاق این است که به‌ناگزیر تک‌بعدی می‌شویم و به طور روزافزونی فقط در زمینۀ تحصیلات و حرفه‌مان تخصص کسب می‌کنیم. اما وقتی به نقطۀ عطف میانسالی می‌رسیم، ذهن و روان‌مان درگیر ‌جست‌وجوی چیزی اصیل، حقیقی و بامعنا می‌شود. گويی در دهۀ سوم‌ زندگی، کم‌کم حس می‌کنیم زمان با سرعت می‌گذرد؛ شاید از کارمان احساس رضایت نداشته باشیم، شاید درآمد کافی نداشته باشیم، شاید شریک عاطفی امنی نداشته باشیم، شاید احساس شکست، خستگی، فرسودگی و افسردگی داشته باشیم.
دور و بر خودمان را که خوب نگاه می‌کنیم، می‌بینیم چیزهایی که می‌توانست در ما احساس رضایت ایجاد کند، انگار غایب است و با افزایش سن با این خطر روبه‌رو می‌شویم که توانایی‌مان برای کنترل نتیجۀ رویدادها کاهش یافته است. در این زمان است که زندگی نزیستۀ ما از درون‌مان شعله می‌کشد و توجه می‌طلبد. کتاب «زندگی نزیسته‌ات را زندگی کن»، می‌تواند در چنین وضعیتی به خوانندگان خود کمک کند که احساس یأس، دلسردی و نارضایتی را متحول و به آگاهی بیشتر بدل کنند. این کتاب راه‌های هوشمندانه‌ای را در اختیار خوانندگان خود می‌گذارد تا بدون آسیب رساندن به خویش یا دیگران، مسیرهای مختلف را جست‌وجو و امتحان کنند. «رابرت الکس جانسون» نویسندۀ کتاب، بر این مهم تأکید دارد که در واقع، زندگی کردن بر اساس زندگی نزیسته‌ به مفهوم تحقق کامل توان بالقوۀ‌ هر فرد و کسب مقصود و معنا در زندگی‌‌ است. در جایی از کتاب می‌خوانیم: «ما باید با منتقد درونى‌مان، قربانى درونى دیرینه‌مان، عیب‌جویى کینه‌توزانه‌مان، کودک وحشت‌زده‌مان، یا الهۀ خلّاق‌مان گفت‌وگو ‌کنیم. گفت‌وگوهاى درونى مدام صورت مى‌گیرند و بدین واسطه انبوهى از شخصیت‌ها، سایه‌هاى جهان زیرین و انرژى‌هایى را کشف می‌کنیم که به دنبال کالبد مى‌گردند تا موجودیت یابند. این تجربه مى‌تواند دردناک باشد اما این راهی‌ است که باید بپیماییم».